سفر با موتور

وارد شدن به خاک آذربایجان برای ما یکم فرق داشت، در واقع یه خوش آمد گویی خیلی بزرگ توسط پلیس به ما داده شد.
بعد از چک کردن مدارک و مهر ورود، مامور گمرک اومد که موتور رو بازرسی کنه ، همه وسایل رو پیاده کردیم و در حین بازرسی خواستم یه عکس بگیرم ، مامور خانمی که وظیفه بازرسی داشت منو دید و با اشاره گفتم می تونم عکس بگیرم؟
همزمان من یدونه عکس هم گرفتم! البته تو عکس اصلا صورت مامور معلوم نبود و من هم اول ماجرا ازش عذر خواهی کردم. گوشی من رو گرفت و گفت کی به شما اجازه داده عکس بگیرید؟
آقا دیدن عکس توسط مامور زن همان و صدا زدن مافوق و همکار ها همان!!!

در عرض چند ثانیه ده نفر ریختن سرمون که چرا عکس گرفتید؟ یه مامور گنده که یکی از دندوناش هم طلا بود یه جوری با نفرت حرف میزد که انگار پدر کشتگی داریم.
این وسط یکی از پرسنل اونجا که کر و لال بود و من تا آخر هم نفهمیدم این بزرگوار کارش تو گمرک آذربایجان چی هست، هر چی اونا میگفتن اینم با زبون اشاره برای ما ترجمه میکرد و قشنگ رفته بود روی اعصاب و روان ما????

از اونجایی که قبلش از ما مسیر رو‌ پرسیده بودن و ما گفتیم بعد آذربایجان میریم گرجستان و ارمنستان، گیر دادن که شما عکس رو برای ارمنستان می‌خواستید!!!
مثل توی فیلم ها مامور ها دستکش یکبار مصرف دستشون کردند و شروع کردند به گشتن موتور!
کل موتور رو گشتند حتی به کمک فنر ها هم ضربه میزدن که نکنه چیزی جاساز کرده باشیم، سگ مواد یاب آوردن! کل سوراخ سنبه های موتور رو گشتن، وسایلمون رو از ایکس ری عبور دادن و نهایتا به باتوم فلزی من گیر دادن که این سلاح سرده و ضبط میشه!
کنار مامور خانم وایساده بودم یکهو گیر داد به اسکارف من که اینو چرا سرت میکنی؟!????????????
یعنی میخواستم سرم رو‌ بزنم به دیوار …

جالبه عکس گرفتن من براشون نه از نظر قانونی بلکه از نظر ناموسی مشکل داشت، میگفتن چرا از این خانم عکس گرفتی!
خوبه یکی بیاد از خانم شما عکس بگیره؟
آقا ما هرچی برای اینا توضیح دادیم که ما سبک سفرمون اینه که از همه چیز عکس می‌گیریم و سفرنامه می نویسم قبول نمی‌کردند.
آخرش یه آقای لباس شخصی اومد و من رو برد توی اتاق بازجویی، گوشیم رو گرفت و واتس آپ رو چک کرد، البته اینا رو که میگم هیچ بی احترامی به ما نکردند و در کمال احترام بود، به غیر از اون آقای که دندون طلا داشت که اونم به ترکی یه چیزای می‌گفت من متوجه نمی‌شدم، حتی وقتی خواستن گوشی رو چک کنن اصرار داشتند که خودمم حتما نگاه کنم.
گفت عکس رو برای کسی فرستادی؟ گفتم خیر
خدا رو شکر اینستاگرام نمی دونستن چی هست وگرنه یک راست تبعید میشدم به سیبری????????
بعد از چند دقیقه یه مترجم اومد، هرچی سوال پرسیدن جواب دادم، گفت ارمنستان نرفتی قبلا؟
گفتم: نه
پرسید شما نمی دونی ما با ارمنستان در حال جنگ هستیم؟
گفتم نه والا، شنیده بودم مشکلات سیاسی دارید ولی تا این حد نه، یه چند تا دیگه سوال پرسید و با همدیگه رفتیم بیرون، مترجم گفت: چیزی نیست نگران نشو…

دوباره پاسپورتم رو گرفتن و گفتن بیرون منتظر باشید این ماجرایی که گفتم دو‌ ساعت طول کشید من و ندا روی صندلی سالن انتظار نشسته بودیم و چند قدم اون ور تر سگ مواد یاب هم نشسته بود و ما رو نگاه میکرد بعضی وقت ها هم خودش رو کش می‌آورد، با خودم فکر کردم نهایتا میگن شما رو راه نمیدیم از این بیشتر نیست که، بعدش به کتاب «کسی در ماگادان پیر نمی شود» فکر کردم، که چه جوری عطاالله صفوی رو به جرم جاسوسی ۱۵ سال یا بیشتر میندازن زندان… تو همین فکر ها بودم که مامور جوان اومد جلوی در و گفت مِستر کام…
با شک و تردید رفتم جلو پلیس جوان مدار کم رو پس داد و گفت: Have nice Trip

موتوتوریست