سالگرد استقلال گرجستان
جشن سالروز استقلال گرجستان
سفر با موتورسیکلت به گرجستان قسمت دوم
روز ۲۶ می سالگرد استقلال گرجستان هست، همه خیابان ها آذین بندی شده و مردم آماده جشن هستند.
کلی نوازنده و خواننده اومده بودن برای برپایی جشن.
هر دویست متر یه سِن گذاشته بودن و از همه نوع موسیقی نواخته میشد
مردم هم شاد و خوشحال برای خودشون داشتن میزدن و میرقصیدن.
یاد بیست و دو بهمن خودمون افتادم که میریزیم خیابون و برای کشور های دیگه و آدم های دیگه آرزوی مرگ میکنیم، چقدر متفاوت!
اولین برخورد با پلیس گرجستان
پلیس گرجستان نسبت به آذربایجان خیلی آدم حسابی تر هستند.
تو مرکز شهر بودیم که پلیس جلوی ما رو گرفت و ازمون مدارک خواست.
منم گواهی نامه و کارت موتور رو یادم رفته بود!
از رو نقشه بهشون نشون دادم که مسیرمون خیلی دوره،
گفت خودت اینجا باش خانمت بره مدارک رو بیاره!
گفتم: اگه دوستم از مدارک عکس بفرسته اوکی هست؟ گفت آره!
داشتم با مانول یا کریستوفر تماس میگرفتم
پلیس هم همزمان داشت پلاک من رو بررسی میکرد و استعلام میگرفت، یکهو ندا گفت داره صدامون میزنه!
رفتم جلو پاسپورتم رو پس داد و گفت : لازم نیست،
ولی دفعه دیگه مدارک پیشت باشه. حالا نمی دونم جریمه نوشت یا نه! بعد از خروج از گرجستان معلوم میشه.
ایرانی های مسیحی در گرجستان
اولین روزی که وارد تفلیس شدیم یه پسر ایرانی به اسم بنیامین تو خیابون شماره خودش رو به ما داد
گفت خوشحال میشه که همدیگه رو ببینیم.
بعد از چند رور بهش پیام دادم و دقیقا روز چهارمی بود که تفلیس بودیم
ساعت شش بعد از ظهر قرار گذاشتیم تو یه رستوران ایرانی همدیگه رو ببینیم.
توی رستوران دیدم چند نفر میانسال هم نشسته بودن و یه پسر جوان به اسم رضا با مادرش نشسته بود.
یک سری برگه هم جلوی همه بود ، مثل اینکه میخواستن جزوه ای رو بخونن!
تا چشمم به برگه ها افتاد یاد پرزنت کردن شرکت های هرمی افتادم، که حدسم اشتباه بود!
بنیامین در واقع مبلغ دین مسیحی بود!
و اون جلسه هم برای توجیه و آشنایی کسایی بود که میخواستند بیشتر در مورد مسیحیت بدونن!
یا مسیحی بودن دوست داشتند بیشتر در مورد دینشون بدونن،
البته کسایی که من دیدم ظاهراً اطلاعات کمی در مورد مسیحیت داشتند.
یک ساعتی در مورد گناه و دعا و آفرینش گذشت تا رسید به اینجا که ما همه گناهکار هستیم،
و مسیح میگه در بهترین حالت شما هر روز سه تا گناه انجام میدید!
رضا از اون گوشه داد زد، آقا من دیروز کلا خواب بودم چه گناهی انجام دادم؟
گفت همین که کلا خواب بودی گناه انجام دادی!!
به نظرم من ادیان با وارد کردن احساس گناه به پیروانشون می خوان برای خودشون برده بسازن تا همیشه پیرو مذهبشون بمونن.
از بحث مذهبی حوصله امون سر رفت و این اولین و آخرین باری بود که بنیامین رو دیدیم…
دیدار با زوج همجنس گرا
همیشه نقطه اوج سفر ما آشنای با آدم های هست که در طول سفر میبینیم،
خونه کریستوفر مثل هاستله، از همه جور آدمی توش پیدا میشه.
دو سه روز رو با جید و لیسا گذروندیم، اصلا فکرش رو هم نمیکردم یک روز بتونم با یه زوج لزبین اینقدر صمیمی بشم،
شاید چون همیشه به ما گفتن کسایی که همجنس گرا هستند مریضن، هرچند قبلاً هم با همجنس گراها هیچ مشکلی نداشتم.
جید اهل آمریکا و فوق لیسانس زبان شناسی داره (زبان عربی).
لیسا هم بلژیکیه و چند سالی هست که با هم زندگی میکنن
صادقانه بگم رابطه ای که بین این دونفر دیدم
به مراتب سالم تر از رابطه زن و شوهر هایی هستند که دور و بر ما تو ایران زندگی میکنن.
وقتی خدا حافظی کردن و رفتن کریستوفر خیلی ناراحت بود،
گفت : این دوتا بهترین و باحال ترین مهمونهای بودن که تا حالا داشتم.
دیدگاه خود را بنویسید