از باکو خدا حافظی کردیم و راهی شمال آذربایجان شدیم، شهر قَبَله و شَکی سر راهمون بود، مسیر کوهستانی و بسیار زیبا بود،حسابی داشتیم با جاده حال میکردیم تو مسیر یه جایی وایسادیم که عکس بگیریم دیدیم یه موتور یاماها اومد نزدیک ما توقف کرد، سلام و احوالپرسی و از این حرفا که فهمیدیم اهل روسیه هستند و قصد داشتن برن ایران، متاسفانه جدیدا قانونی از طرف گمرک تصویب شده که موتور های بالای حجم دویست و پنجاه سی سی نمی تونن وارد ایران بشن، این دوستان روس هم از همه جا بی خبر و از مسکو تا آذربایجان اومده بودن که از اون سمت برن آستارا و سر مرز ایران که اجازه ورود نداده بودن، الان هم دست از پا دراز تر داشتن میرفتن گرجستان و از آنجا هم برن روسیه و مسکو، بهشون شماره دادیم و ازشون قول گرفتیم سال دیگه که خواستن بیان همدیگه رو ببینیم، و قرار شد اگه ما هم یک رمزی بریم مسکو حتما با بهشون اطلاع بدیم، خیلی جالبه تم این سبک سفر وقتی کسایی رو میبینی که مثل خودت هستند اینقدر باهاشون احساس نزدیکی میکنی که انگار از خیلی وقته میشناسیش، نزدیک قَبَله از یه خانم روستای نون خریدیم ، یه نوع نون سنتی آذری هست که با سبزیجات درست میشه خیلی هم خوشمزه است،همین نون رو ما تو کردستان داریم اسمش کلانه است، خانم خیلی مهربانی بود، میگفت چهار بار برای درمان اومدم ایران ، ظاهراً ایران برای آذربایجانی ها خیلی ارزونه، کلی از ما پذیرای کردن ، همیشه همینه، به محض اینکه از شهر میزنی بیرون مردم خیلی خونگرم تر و مهربان تر میشن. از اینکه از شهر زدیم بیرون خیلی خوشحالم کلا ما توی شهرهای بزرگ حالت افسردگی بهمون دست میده دوست داریم آزاد باشیم.
یه جایی توی مسیر وایسادیم یکم استراحت کنیم، موتور رو کنار جاده پارک کردیم و خودمون کنارش وایساده بودیم، ماشین پلیس از کنارمون با سرعت رد شد و یکم جلو تر زد رو ترمز و دنده عقب گرفت.
از قبل شنیده بودیم که پلیس های آذربایجان خیلی رشوه بگیر هستند و بعد از تجربه ای که لب مرز با پلیس داشتیم یکم ترسیده بودیم.
ماشین پلیس داشت به ما نزدیک میشد ، گفتم اومد که جریمه کنه و پول بخواد، با خودم گفتم هرچی گفت میگم متوجه نمیشم.
اومد کنارمون وایساد ،فقط راننده بود و کسی همراهش نبود، وقتی خواست بیاد پایین کلاهش رو سرش گذاشت. آقا پلیسه خیلی شیک پوش و مرتب بود، مثل ما ایرانی ها گفت: سلام علیکم،
پرسید مشکلی دارید اینجا وایسادید؟
منم که حسابی هول کرده بودم، گفتم وایسادیم که باد لاستیک عقبم رو چک کنم، خیلی مودبانه گفت :کمکی از دست من برمیاد ؟
گفتیم : نه قربان شما
ازمون خدا حافظی کرد و رفت!
خیلی برامون جالب بود که دو تا برخورد خیلی متفاوت رو از پلیس دیدیم.
غروب هم نزدیک یه رودخونه کمپ کردیم وقتی از باکو راه افتادیم حال نداشتیم بریم و پول چنج کنیم، الان فقط چهار منات داریم و اینجاها هم هیچ مغازه یا فروشگاهی نیست، صبحانه نهار و شام ما شد همون دو تان نون سنتی و کمی بادام زمینی ، همسفر الان خوابه و ساعت نه و چهل دقیقه شب هست.
#موتوتوریست
۲۹ اردیبهشت ۹۸
سلام ببخشید میخواستم بدونم برای هزینه ها چقدر باید پول با خودم بیارم اگر بخوام برم سمت آذربایجان برای ۲ نفر
پول ویزا و جا و خورد و خوراک و بنزین
ممنون میشم اگر حوصله داشتی جوابم رو بدی
سلام
حدود پنجاه دلار ویزا هست اقامت ما خونه دوستمون بودیم هزینه ها رو اطلاعی ندارم
هزینه خورد خوراک هم شما هر چقدر در ایران هزینه میکنید برای هر وعده اونجا باید دوبرابر پرداخت کنید